محمد عزیزم

عشق را اگرچه کال  

 

من به عصمت فرشته ها نمی دهم .

بهاری نیست

در دیارمن بهاری نیست  

کس مراغمخوارو یاری نیست  

من شکسته بالم و مرغی قفس زادم  

بادهانی بسته و بالی شکسته  

با سکوت مرگ دمسازم  

حسرت پرواز بسته راه آوازم  

شوره زاران را بغیراز مشت خاری نیست  

هرچه گل رویددراین صحرا 

تندبادش می کند از جا 

خار هم این جا نمی روید 

برق خرمن سوزآتش می زندروئیدنی ها را ...

آزارتنهایی

هوای خانه ام سنگین و افسرده است  

گلی بی آب در گلدان روی میز،پژمرده است  

صدای بوسه یا موج طنین خنده ای مرده است  

غبار آینه ،پوشیده راه جلوه های پاک را بر خویش  

چراغ سقف لرزان است از تشویش  

ورق های کتاب نیمه بازی ،منتظرمانده است ،دست آشنایی را 

چه آزاری است در این لحظه ها و یادها      بیگانه بودن با شکیبایی  

چه آزاریست تنهایی !

درددل امروزم

خدارو شکر می کنم که این جارو برا حرف زدن دارم .خیلی خوبه که تونستم یه وبلاگ درست کنمو دردامو بنویسم .محمد عزیزم  خیلی تنهام .درکم نمی کنی .بعضی وقتا با خودم می گم خوبه که درکم نکنه .این نشون میده گلم تنها نیست . دوسه روز بود آروم شده بودم فکر می کردم می تونم جلو اشکامو بگیرمو حداقل ظاهرمو حفظ کنم ولی بازم بغضم ترکیده .درسته اگه تعطیل شیمو بریم خونه ازت دور می شم ولی دلم می خوادتایم تموم بشه و تمام مسیربی مزاحمت دیگران گریه کنم .خیلی نزدیکی ولی منو نمی بینی گلم . عزیزترین دلم کاش دوستم داشتی .

نگاهت

نگاهت  

کوتاهترین زمان است                     برای امیدواری  

و وسیع ترین سایه بان است           برای فراغت